سلام، خوبید؟
این بخش تحلیلی بهروزنامه ۳۵ هستش که اعلام استقلال کرده تا بیشتر دیده بشه!
یکی از اون کارهایی که ما در طول عمرمون بسیار تکرار میکنیم، اما در بیشتر موارد بهش کمتر فکر مکینم، حرف زدنه؛ مکالمه کردن. گاهی وقتا خودمون رو برای چیزی که میخوایم راجع بهش حرف بزنیم آماده میکنم. گاهی وقتا هم شرایط ایجاب میکنه که بداهه یه چیزی بگیم و یا جوابی بدیم.
یه سری ضرب المثل هم راجع به حرف زدن داریم که خب احتمالا همه باهاش روبهرو شدین:
تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد
زبان سرخ سر سبز دهد بر باد
و امثال اینا…
فکر نمیکنم اهمیت حرف زدن و مکالمه کردن [در کل، ارتباط] با دیگران بر کسی پوشیده باشه. تو این بخش بهروزنامه، این هفته میخوام چند پاراگراف راجع به این مطب بنویسم. برای من این نوشتن، یه جورایی مرتب کردن چیزاییه که میدونم. امیدوارم برای شما هم خوندنش مفید باشه.
نه! اصلا منظور من این نبود!
احتمالا تا الان حتما با این مساله مواجه شدید که یه پیام متنی (تکست) از یه نفر دریافت میکنید و یهو اخماتون میره تو هم؛ با خودتون فکر میکنید «این پیش خودش چی فکر کرده که اینو میگه!؟» یا «مگه من چی بهش گفتم که اینجوری جواب میده!؟»
اما واسه شروع، به این مساله دقت کردین که خیلی وقتا متن، لحن نداره؛ یا اگر هم داره، ممکنه درست برداشت نشه! وقتی جواب طرف رو با تندی میدید، برمیگرده میگه «نه، اصلا منظور من این نبود!» یا «نه، کاملا اشتباه برداشت کردی!»
این قضیه نه فقط در متن و تکست، بلکه در گفتگو هم اتفاق میوفته. ما میدونیم هیچ دو نفری مثل هم نیستن؛ حتی دو تا برادر یا خواهر که باهم توی یه خونه بزرگ شدن، تجربه مختلفی از زندگی تا این لحظه دارن. برداشت و تحلیل آدما از حرف بقیه در بستری از تجربیات طرف از ابتدای عمرش تا اون لحظه اتفاق میوفته. اگر به این فکر کنید، تعجب نمیکنید وقتی یکی منظور شما رو اشتباه برداشت کنه.
هرچقدر هم ساده…
یه مدت پیش، یه کارگاه مربوط به کارآفرینی داشتیم که دانشگاه اون رو برگزار کرده بود. این کارگاه دو روزه توی بخشی از استادیوم منچستر سیتی برگزار میشد — همین یه دلیل کافی بود که من با اکراه برم… ولی خب! کارگاه خوبی بود؛ ولی بهترین قسمتش که من تجربه کردم، یه تمرین ساده بود که شدیدا پیشنهاد میکنم انجامش بدید. تمرین به این صورت بود:
ما در گروههای دو نفری، پشت به پشت هم روی دوتا صندلی نشستیم، با یه قلم و یه صفحه کاغذ سفید. به نوبت، هر کدوم از دو نفر، شروع کردیم به نقاشی کردن یک تصویر و توضیح دادن اون برای نفر دوم، تا اون هم از روی توضیحات ما، نقاشی مشابه ما رو بکشه. نقاشیها ساده بود و توضیحات هم به همین شکل:
من دارم یه خونه میکشم. دو تا پنجره در دو طرف و یک در بین دو پنجره. بام خونه رو شیروانی میکشم و دودکشش سمت چپه. پشت خونه تعدادی کوه، خورشید، پرنده و درخت میکشم…
توضیح به این شکل بود و ۳-۴ دقیقه وقت. بعد از تموم شدن توضیح دو نفر، شروع کردیم به مقایسه کردن نقاشیها… میتونید حدس بزنید چی شد؟
نقاشیها بیشتر از ۷۰-۸۰ درصد باهم متفاوت بودن! از توضیح مشابه؛ سادهترین نقاشیهای ممکن که همه ما وقتی گروه سنی الف بودیم میکشیدیم…
این تمرین به من شیرفهم کرد که برداشت آدما از حتی سادهترین توضیحات هم میتونه کاملا متفاوت باشه. برای همین، من الان در هر صحبتی، فرض رو بر این میذارم که طرف برداشتش از حرف من احتمالا با چیزی که من میخواستم بهش برسونم متفاوته و فقط آگاه بودن از این، میتونه باعث بشه که من سعی کنم بهتر توضیح بدم یا بیشتر توضیح بدم یا اگر نتیجه دلخواه من نبود، سریع از کوره در نرم و با قضیه بهتر کنار بیام.
بهتون پیشنهاد میکنم این تمرین رو امتحان کنید. اگر دوست داشتید، نتیجههاش رو هم به اشتراک بذارید ببینیم 😊
سبک مکالمه
یکی از پادکستهای مورد علاقه من، پادکست Hidden Brain هستش که اگر من رو دنبال کرده باشید، قبلا راجع بهش زیاد حرف زدم (مخصوصا در دوران اوج کلابهاوس).
یکی از اپیزودهای مورد علاقه من در این پادکست مربوط میشه به مصاحبه با دبرا تَنِن. این اپیزود مربوط به سال ۲۰۲۱ هستش ولی من اخیرا (و برای نوشتن این بخش) دوباره چند روز پیش نشستم و بهش گوش دادم. اسمش هست: why conversations go wrong — چرا مکالمات اشتباه میرن (یا به فنا میرن!)
اگر با انگلیسی بودنش مشکلی ندارید، شدیدا پیشنهاد میکنم گوش بدید به این اپیزود، چون من توی چند پاراگراف قطعا نمیتونم حق مطلب رو ادا کنم. ولی اگه نمیخواید اون رو گوش بدید، به خوندن ادامه بدید — من سعی میکنم یه خلاصه راجع بهش بگم.
تو این مصاحبه، دبرا تنن که دکترای زبان شناسی داره، درباره تحقیقاتش راجع به سبکهای مکالمه (conversational styles) و تاثیر اونها در مکالمات صحبت میکنه. چیزهایی جزئی با تاثیرات بزرگ.
دبرا خودش اهل بروکلین، نیویورک هستش و همسرش اهل یونان بوده. یه خاطره تعریف میکنه از زمانی که در یونان زندگی میکردن و میگه:
وقتی تو یونان زندگی میکردیم، مثلا به همسرم میگفتم: «جان یه مهمونی گرفته، میخوای بریم؟» و اون در جواب میگفت: «اوکی.» ولی برای من، اوکی جواب نیست! جواب «میخوام برم — بریم» یا «نمیخوام برم — نریم» جوابه! واسه همین ازش دوباره میپرسیدم: «مطمئنی میخوای بریم؟» و اون در جواب میگفت: «چرا تکلیفتو مشخص نمیکنی!؟» و من پیش خودم فکر میکردم: «این دیگه از کجا اومد!؟ — چه ربطی داشت!؟»
در ادامه من این رو اونجا در یونان تست کردم. با یونانیها که برای تحقیقم مصاحبه کردم، بهشون راجع به این مثال گفتم، بهم میگفتن: زن (تو) اگر نخواد [به مهمونی] بره، نمیپرسه؛ و بعد دوباره نمیپرسه، مگر اینکه از جواب اول راضی نباشه!
این مثل سیستم ایرانی خودمونه:
— چایی میخوری؟
+ مرسی!
— مرسی چی؟ مرسی آره؟ یا مرسی نه!؟
دبرا در یه مثال دیگه، راجع به یه مهمونی Thanksgiving با چند نفر از دوستانش و همسرش حرف میزنه که خیلی جالبه. توی این مهمونی دو نفر از مهمونها از کالیفرنیا هستن، دو نفر از نیویورک و یکی از هم انگلیس.
دبرا مکالمات این مهمونی رو ضبط کرده و بعد تقریبا دو ماه وقت گذاشته که اینا رو تحلیل کنه و به یه سری نتیجه رسیده که من بعضیاشو اینجا میگم:
دبرا میگه این فرصتی بود برای مطالعه سبکهای مکالمات نیویورکیها! اونا به بقیه فرصت حرف زدن نمیدادن! نه اینکه بقیه حرف نمیزدن، بلکه نمیتونستن در مکالمات فعال باشن. چرا؟ دلیل اصلی این بود که نیویورکیها به اونا فرصت وارد بحث شدن رو نمیدادن. نه اینکه بی ادب باشن! نه!
نکته ریز ماجرا اینه که همه ما برای وارد بحث شدن به یه وقفه در مکالمه نیاز داریم؛ به لحظهای سکوت تا بتونیم وارد مکالمه بیشم بدون اینکه وسط حرف کسی بپریم! (تقریبا همه فرهنگها این رو بد میدونن) اما نکته اینجا بود که وقفه مورد نیاز برای اونایی که اهل کالیفرنیا بودن مثلا ۲ ثانیه بود، ولی برای نیویورکیها نیم ثانیه! برای همین تا کالیفرنیاییهای جمع به خودشون میجنبیدن تا چیزی بگن، ساحل شرقیها احساس میکردن که سکوت زیاد شده و اونا باید مکالمه رو پیش ببرن! انگلیسی جمع هم کلا خلاص 🤣 اون بنده خدا نیاز به یه وقفه طولانیتر برای ورود به مکالمه داشته که معمولا گیرش نمیومده.
یه چیز جالب دیگه که بین فرهنگهای مختلف متفاوت بوده، این بود اگر یکی میخواسته یه موضوع جدید رو استارت بزنه، و بهش فرصت نمیدادن… دبرا میگه یه نیویورکی، وقتی میخواست راجع به یه موضوعی حرف بزنه و بقیه بهش فرص نمیدادن، ۷ دفعه در زمانهای مختلف سعی کرد تا بالاخره موضوع رو مطرح کرد؛ کاری که کالیفرنیاییهای جمع انجام نمیدادن. اونها اگر میخواستم موضوعی رو شروع کنن و فرصت بهشون داده نمیشد، بیخیال میشدن و دیگه راجع بهش صحبت نمیکردن.
دبرا مثالهای دیگهای رو توی مصاحبه مطرح میکنه که نشون میده این سوء تفاهمها فقط در مکالمات بین دوستان و غریبهها اتفاق نمیوفته! بین مادر وفرزند، همسران، پارتنرها، همکاران و همه میتونه اتفاق بیوفته.
درباره این حرف میزنه که وقتی ما داریم باهم ارتباط برقرار میکنیم، علاوه بر پیام (message)، متا پیام (meta message) هم مهمه؛ اما ما لزوما اونها رو دقیق بررسی نمیکنیم، چون معمولا خیلی سریع و اتوماتیک و غیر ارادی اتفاق میوفتن.
شما وقت احساس میکنید یکی پریده وسط حرفتون، خیلی بعیده که برگردید بهش بگید: «آها، من درک میکنم تو به نیم ثانیه وقفه نیاز داری تا شروع کنی، ولی وقفه ۸ دهم ثانیهای من برای نفس گرفتن بود!» احتمالا شما از اینکه طرف پریده وسط حرفتون ناراحت میشید؛ حالا اینکه این ناراحتی بروز بدید یا نه یه بحث دیگه است.
تعارف که ما ایرانیها توش شدیدا خبره هستیم هم یکی دیگه از این موارده. البته دبرا تنن از تعارف استفاده نمیکنه، ولی یکی از خاطراتی که تعریف میکنه به این شکله:
یکی از دوستانم و همسرش مهمون ما بودن. دوستم، که اسمش تامارا بود، هی پیشنهاد کمک میداد، پا میشد کمک میکرد. مثلا سینی بر میداشت و به بقیه پیش غذا تعارف میکرد و اینا. من هی بهش میگفتم: «نمیخواد، مرسی. بشین، شما مهمون ما هستید» ولی اون هی ادامه میداد. یه جایی واقعا دیگه شاکی شدم و بازوش رو گرفتم و گفتم بشین، مرسی، نمیخواد کمک کنی. ولی چند دقیقه بعد، پاشد که تو شستن ظرفا کمکم کنه. به جایی رسید که پیش خودم فکر میکردم «من دیگه اینو دعوت نمیکم!» ولی خب تامارا از دوستان خوب من بود و من تصمیم گرفتم راجع به این موضوع باهاش حرف بزنم.
وقتی بهش گفتم، از تعجب داشت شاخ درمیاورد! بهم گفت: «اوه خدای من! میدونی، من این کار رو میکنم چون مادرم این کار رو میکنه و من اینجوری یاد گرفتم. اتفاقا همین دیشب هم اتفاق افتاد. من برای شام خونه مادرم بودم؛ پاشدم کمک کنم، مادرم هی اصرار داشت که بشین، تو اینجا مهمونی. نه، نکن، لازم نیست و از این قبیل حرفا. وقتی میز رو جمع کردم و ظرفا رو شستم، مادرم برگشت گفت: «مرسی! خیلی زحمت کشیدی!»»
این برای هردوی ما یه جرقه بزرگ تو ذهنمون بود.
خیلیها هستن که پیشنهاد کمک میدن و فرض میکنن که شما بهشون میگی نه، مرسی لازم نیست، ولی در واقع میخوای که بهت کمک کنن. یه بار به یکی از دوستانم که باهاش مهمونی بودم گفتم فرداش از میزبان بپرسه راجع به کمک کردنهای شب قبل. دوستام با اینکه میزبان بهش میگفت که نه مرسی لازم نیست کمک کنید، کمک کرد. اما وقتی من به میزبان پیشنهاد کمک دادم و اون تشکر کرد و گفت لازم نیست، من نشستم و کمک نکردم.
فرداش میزبان از دوستم بخاطر کمکهاش تشکر کرده بود و بهش گفته بود «امکان نداشت بتونم اون همه ظرف رو تنهایی بشورم! خیلی خسته بودم؛ روز سختی بوده.»
این که من به [سطح اول] حرف میزبان اعتماد کردم وقتی گفته کمک نمیخواد سبک مکالمه من هستش، اما ظاهرا سبک مکالمه اون نبوده!
مشکل اینجاست که شما حتی نمیتونید اول بحث اعلام کنید که من به سبک مستقیم صحبت میکنم و شما باید با من کنار بیاید! روابط انسانها به مراتب پیچیدهتر این حرفاست و پر از ریزهکاری — پر از پیام و متا پیام!
بعضی جاها هم سیستمها کاملا غیرقابل پیشبینی هستن! مثلا اینکه یه مدیر به یه زیر دستش بگه: «میشه یه لطفی به من بکنی و نتیجه گزارشهای هفته پیش رو با اطلاعات جدید آپدیت کنی؟»
برداشت از این حرف میتونه اینجوری باشه که «این چه مدیر بی عرضهایه که خواهش و لطف تو حرفش به کار میبره!» یا «دمش گرم که مثل آدم برخورد میکنه، بدون نگاه بالا به پایین! چون میتونست خیلی ساده بگه: گزارشهای هفته پیش رو آپدیت کن!» و خیلی چیزای دیگه.
حالا فکر کنید شرایط توی ارتش (لااقل آمریکاییش) چجوریه، وقتی سلسله مراتب اینقدر مهمه. دبرا تعریف میکنه:
یکی از دوستانم که بازنشسته ارتش بود میگه، یکی از اولین درسهایی که توی ارتش گرفتیم این بود که مکالمات میتونن خیلی غیرمستقیم باشن! با اینکه سلسله مراتب مهمه ولی خیلی وقتا دستور به اون شکل اتفاق نمیوفته. اون تعریف میکرد:
در یکی از اولین کلاسهامون، افسر ارشد وارد شد و گفت: «اینجا خوب سرده.» همه با سر تکون دادن با افسر ارشد موافقت کردیم. افسر ارشد برگشت و گفت: «مردان جوان، وقتی من یه چیزی میگم، انتظار دارم شما راجع بهش یه کاری بکنید! بذارید دوباره امتحان کنیم. اینجا خوب سرده!»
دوستم که داشت این رو برام تعریف میکرد گفت:«در اون لحظه ما همه از جا پریدیم و رفتیم که پنجرههای کلاس رو ببندیم! این یکی از مهمترین درسهایی بود که من توی ارتش گرفتم.»
افسر ارشد، بخاطر جایگاه و قدرتش، توانایی غیرمستقیم دستور دادن رو داره، اما این برای همه آدما تو هر شرایطی صدق نمیکنه.
دبرا توی این مصاحبه مثالهای بیشتری از زندگی مشترک، صحبتهای بین مادر و فرزند و غیره هم میزنه که پیشنهاد میکنم بهشون گوش بدید.
در نتیجه
به نظر من، جا داره همهمون وقتی با یکی دیگه حرف میزنیم، جدا از رسانهای که داریم ازش استفاده میکنیم، به این نکته توجه کنیم که همه با ما سر جنگ ندارن! اگه به نظر میاد که دارن، شاید بهتره یه قدم به عقب برداریم و سعی کنیم درک کنیم که مکالمه کردن به اون راحتی که به نظرمون میاد نیست. شاید برداشتهای ما از حرفها و رفتارهای بقیه صد در صد درست نباشه. یکم درک [متقابل] بیشتر، هیچی که نداشته باشه، برای آرامش روح و روان خودمون خوبه.
نظر شما چیه؟