چطوری ثروتمند بشیم، بدون اینکه خوش شانسی بیاریم — قسمت پنج
سختترین قسمت بیزنس: آدمها و همکاری
سلام، خوبید؟
خب، رسیدیم به قسمت پنجم مجموعه «چطوری ثروتمند بشیم، بدون اینکه خوش شانسی بیاریم» برگرفته از رشته توییت و پادکست معروف نوال راویکانت. توی این قسمت، حرف های نوال درباره شراکت و همکاری و خلاصه سختترین قسمت ساختن یه کسب و کار، یعنی آدمهای دیگه، رو براتون تعریف میکنم.
قسمتهای قبلی رو اینجا هم میتونید ببینید. اینم که قسمت قبل 👇
با افراد طولانی مدت، بازیهای طولانی مدت انجام بده
در این قسمت، نیوی به این توییت نوال اشاره میکنه و از نوال میپرسه که به نظرش بهترین صنعت و کاری که مردم میتونن برای ثروتمند شدن واردش بشن چیه؟
نوال اینجوری توضیح میده:
این بینشی هستش که باعث میشه «سیلیکون ولی» و جوامع با اعتماد بالا اینطوری کار کنن. اساسا، تمام مزایا و منافع زندگی، از «بهره مرکب» یا Compound Interest ناشی میشن؛ چه در روابط، چه کسب درآمد و چه یادگیری…
بهره مرکب نیرویی شگفت انگیزه. چیزی که باعث میشه با ۱ برابر چیزی که داری (1x) شروع کنی و برای سی سال، هر سال ۲۰ درصد بیشترش کنی، بعد از ۳۰ سال، ۲۰ درصد بیشتر از چیزی که شروع کردی نداری… چون در حال مرکب شدن بوده، رشد کرده و رشد کرده و رشد کرده، و الان ناگهان مقدار خیلی زیادی از هرچی که بوده داری… حالا میخواد هرچی باشه؛ حسن نیت، رابطه، پول… بهره مرکب یه نیروی واقعا مهمه.
اما تو باید بتونی بلند مدت بازی کنی. بازیهای بلند مدت هم خیلی مهم هستن، نه فقط به دلیل ایجاد بهره مرکب، بلکه برای ایجاد اعتماد.
اگر به دوراهی زندانی (معمای زندانی) نگاه کنید، میبینید که یکی از راه حلهای بازی سیستم «هرچی عوض داره، گله نداره» است؛ یعنی من همون کاری رو با شما میکنم که شما دفعه قبل با من کردی؛ با کمی بخشش در صورتی که اشتباهی رخ داده باشه. اما این راه حل فقط با تکرار کار میکنه؛ یعنی در واقع اگر یک بازی رو چندین بار انجام بدیم.
دوراهی یا معمای زندانی (The Prisoner's Dilemma):
داستان معمای زندانی یا دوراهی زندانی به این شکل است که دو مجرم برای ارتکاب یک جرم بزرگ بازداشت شدن و دارن جداگانه بازجویی میشن. هر دو میدونن که اگر هیچکس اعتراف نکنه، مدارک برای محکوم کردنشون به جرم اصلی کافی نیست و تنبیه اونها کمتر میشه و در این صورت هرکدوم فقط به یک سال حبس محکوم میشن.
اگر هر دو اعتراف کنن، هرکدوم به ۲۰ سال حبس محکوم میشن.
اما اگر یکی اعتراف کنه (با پلیس همکاری کنه)، خودش عفو میشه، ولی اون یکی به حبس ابد محکوم میشه.
با توجه به این نتیجهها، با این که اگر هیچکدوم اعتراف نکنن، نتیجه برای گروه بهتره (نفری یه سال حبس، یعنی کلا ۲ سال حبس برای گروه)، اما گرایش برای اعتراف بیشتره چون هرکس دوست داره به نفع خودش بازی کنه؛ بدون توجه به این که اگر هر دو اعتراف کنن، نتیجه میشه نفری ۲۰ سال حبس (و مجموعا ۴۰ سال حبس برای گروه).
یکی از راه حلهای این معما تکرار بازی و بررسی رفتار طرف مقابل در دورهای قبل بازیه…
بنابراین، اگر در شرایطی مثل «سیلیکون ولی» هستین، جایی که مردم مرتب با هم کار و بیزنس میکنن، هم رو میشناسن و به هم اعتماد دارن؛ میدونید که اونها در حق هم درست عمل میکنن. چون میدونن اون فرد برای دور بعدی بازی (بیزنس بعدی، کار بعدی) هم حضور خواهد داشت.
البته همیشه و صد در صد هم اینطور نیست؛ چون گاهی وقتا، بعضی از افراد در یک حرکت در سیلیکون ولی اینقدر پولدار میشن که بعدش دیگه نیازی به بازی ندارن و ممکنه به بقیه خیانت کنن.با اینکه عموما حالت قبل (تکرار بازی) اتفاق میوفته، ولی همیشه استثنا در این شرایط وجود داره.
اما اساسا، اگر میخواید موفق باشید، باید با افراد دیگه کار کنید. و باید بفهمید به چه کسانی میتونید اعتماد کنید، به چه کسانی میتونید در مدت زمان طولانی اعتماد کنید تا بتونید بازی با اونها رو ادامه بدید؛ یه جوری که از سود بهره مرکب بتونید استفاده کنید (که معمولا در پایان یک چرخه اتفاق میوفته و قابل برداشت میشه).
برای مثال، وارن بافت (Warren Buffett)، به عنوان یک سرمایهگذار در بازار سهام ایالات محتده، خیلی خیلی خوب عمل کرده. اما یکی از مهمترین دلایلی که به اون اجازه داده اینقدر خوب عمل کنه این بوده که بازار بورس آمریکا، ثبات داشته؛ مثلا یهو دولت نیومده همه اموالش رو مصادره کنه یا یهو وارد یه جنگی بشه که کشور رو نابود کنه (مثل جنگ جهانی). در واقع پلتفرم و زیرساخت ماجرا از بین نرفته و اون تونسته یه بازی بلند مدت انجام بده. و این اعتماد از ثبات در بازار بورس به وجود اومده.
وقتی صنعتی که توش هستی رو عوض میکنی، داری از صفر شروع میکنی
نوال در ادامه میگه:
در سیلیکون ولی، اعتماد از شبکه افراد در یک منطقه جغرافیایی کوچک ناشی میشه و به مرور زمان متوجه میشید که به چه کسانی میشه اعتماد کرد و با چه کسانی میتونید کار کنید و با چه کسانی نمیتونید.
اگر هی تغییر مکان بدید، در واقع دارید هی گروههایی که عضوشون هستید رو هی عوض میکنید؛ و این مثل از صفر شروع کردنه.
برای مثال، فرض کنید شما در صنعت چوب مشغول هستید و اونجا تجربه دارید. علاوه بر اون، شما یک شبکه در اون صنعت دارید. فرض کنید شما سخت در تلاش هستید برای تولید یک محصول جدید در این صنعت. با توجه به شناخت شما از این صنعت و شبکهای از افراد که در این صنعت میشناسید، این کار کاملا قابل انجام است. اما فرض کنید یه اتفاق در یک صنعت دیگه میوفته که به نظر خیلی درآمدزاست. اگر شما سریع بخواید وارد اون بشید، واقعیتش اینه که بدون آگاهی و داشتن شبکه در اون صنعت، کار شما به شدت مشکلتر از کسانیه که توی اون صنعت هستن و دارن پول درمیارن.
مثلا اگر یهو تصمیم بگیرید که ایستگاههای شارژ برای ماشینهای الکتریکی [با توجه به عمومیتر شدنشون] میتونه خیلی درآمدزا باشه. درسته، این یه فرصت عالیه، اما توجه داشته باشید که هر دفعه که از شبکه فعلی خودتون خارج میشید، دارید تقریبا همه چیز رو ریست میکنید. وارد شبکههای جدیدی میشید که نه توش بقیه رو میشناسید، نه شما خیلی شناختهشدهاید. اعتماد کمتر نتیجه این تغییر شبکههاست.
بعضی از زمینهها هستن که آدمهای توش گذرا هستن… مثل سیاست؛ میان و میرن. وقتی آدمهای جدید انتخاب میشن (مجلس نمایندگان رو مثال میزنه)، میان، شبکههای جدید تشکیل میدن، ولی سطح اعتماد پایینه. تا این اعتماد شکل میگیره، دوباره انتخاباته و باید خیلیهاشون برن. اما برعکس، جایی که افراد طولانیتر میمونن، مثل مجلس سنا، اونجا حتی وقتی اختلاف وجود داره، مردم سعی میکنن باهم کنار بیان چون میدونن همکارانشون برای مدت طولانیتری ثابت هستن و مجبورن باهم، حتی به زور، همکاری کنن.
خیلی مهمه که یه صنعت و زمینهای رو انتخاب کنید که بتونید توش بازیهای بلندمدت با افراد بلندمدت انجام بدید. کسانی که نشون بدن میخوان برای مدت زیادی باشن (و میتونن)، اخلاق گرا هستن و اخلاق گرا بودنشون از روی اعمالشون مشخصه…
بازیکنان بلندمدت، همدیگر رو پولدار میکنن
نیوی میگه:
توی یه بازی بلندمدت، به نظر میاد که همه دارن همدیگر رو پولدار میکنن؛ در یک بازی کوتاه مدت، به نظر میاد که هرکسی داره سعی میکنه خودش پولدار بشه.
که نوال در تاییدش میگه: به نظرم این یه فرمول عالیه. بازیهای بلند مدت معمولا بازیهایی با حاصل جمع مثبت هستن، مثل این که همه داریم باهم سعی میکنیم و یه پای (pie، شما فرض کنید کیک) میپزیم (ارزش و ثروت ایجاد میکنیم). بازیهای کوتاه مدت مثل این هستن که داریم اون کیک رو تقسیم میکنیم و هر کسی سهمی برمیداره و اون تموم میشه.
البته این توجیهی برای کار سوسیالیستها نیست؛ کسانی که در پختن کیک نقشی نداشتن، ولی آخرش میان میگن «منم یه تکه (یا همهاش رو) میخوام!» معمولا به زور.
به جاش، یه رهبر خوب، سعی میکنه توی پختن کیک سهیم باشه، انگیزه ایجاد کنه که کیک پخته بشه و بعد سهم هرکسی رو منصفانه و براساس اینکه هرکس چقدر کمک کرده و ریسک کرده، بهش بده. بجای اینکه براساس اینکه زور کی بیشتره یا شمشیرش تیز تره یا تفنگش بزرگتره، کیک رو تقسیم کنن.
بازدهی ناشی از بهره مرکب در بازیهای تکرار شونده
وقتی شما با یک نفر برای مدت طولانی کار میکنید یا دوست هستید، ده، بیست، سی سال، اوضاع هی بهتر و بهتر میشه چون این زمان شناخت و اعتماد ایجاد میکنه؛ اصطکاک رو کمتر میکنه و در نتیجه شما میتونید باهم کارهای بزرگتری رو باهم و راحتتر انجام بدید.
برای مثال، وقتی شما با یک نفر ازدواج میکنید، بچه دار میشید، بچه بزرگ میکنید، اینها نتایج بهره مرکب هستن. شما در اون رابطه سرمایه گذاری میکنید و ارزش نتیجهاش با بهره مرکب، قابل مقایسه با روابط معمولیتر نیست.
این برای سلامتی و آمادگی جسمانی هم درسته. هرچی بدن آمادهتری داشته باشید، آماده موندن آسونتره. اما اگر بذارید بدنتون رو به زوال بره، بعد تازه تصمیم بگیرید برید دنبال فیتنس، کارتون به مراتب سختتره.
شریکهای تجاری باهوش، با انرژی و بیش از هرچیز، صداقت زیاد انتخاب کنید
و توی هیچ کدوم از اینها کوتاه نیاید.
وقتی راجع به انتخاب همکار یا شریک تجاری حرف میزنیم، اینها نکاتی هستن که باید بهشون توجه کنیم.
شما به کسی نیاز دارید که باهوش باشه، وگرنه احتمالا در مسیر اشتباهی قرار میگیره و به مقصدی که میخواید نمیرسید. شما به افراد پر انرژی نیاز دارید… اما دنیا پر از افراد باهوش و تنبل است. ما همه یه دوست خیلی باهوش داریم که حال دراومدن از رختخواب رو نداره، یا هیچ تکون و زحمتی به خودش نمیده. همینطور دوستی داریم که خیلی پر انرژیه، ولی اونقدر باهوش نیست (توی یه زمینه خاص)؛ سخت کار میکنه، اما در جهت اشتباه…
در ضمن، این باهوش بودن به معنی این نیست که یه نفر باهوشه و یه نفر خنگ یا کودن؛ در واقع هرکس در زمینه خاصی باهوش هستش… اما شما باید کسی رو پیدا کنید که تو زمینهای که شما میخواید باهوش باشه.
همینطور راجع به انرژی؛ یه نفر ممکنه برای یه کار یا زمینه خاص خیلی پر انگیزه و پر انرژی باشه، اما برای یه چیز دیگه، کاملا تنبل به نظر بیاد. ممکنه شما حوصله و انگیزهای برای کار توی یه دفتر یا آفیس رو نداشته باشید، ولی از خوابتون بزنید برای نقاشی کردن…
اما مهمتر از همه، صداقت و اخلاق (integrity)… چون وگرنه با داشتن اون دوتای دیگه، شما با یه زرنگِ سخت کوشِ کلاهبردار مواجهید که بالاخره سرتون رو کلاه میذاره.
و البته همونطوری که قبلا راجع بهش حرف زدیم، برای فهمیدن این که افراد اخلاقی هستن و صداقت دارن یا نه، باید به سیگنالهای عملی اونها (کاری که میکنن) دقت کنید، نه سیگنالهای زبانی (چیزی که میگن انجام میدن)…
مهمترین سیگنالها، کارهای غیرزبانی هستن که وقتی اونها فکر میکنن کسی متوجهشون نیست، انجام میدن.
انگیزه باید ذاتی باشه
نیوی اینجا به یه جمله جالب از سم آلتمن (Sam Altman) اشاره میکنه که میگه: «یکی از چیزهای مهم وقتی میخواید یه کاری رو بدید یکی انجام بده (تفویض اختیار کنید)، کار رو به کسانی واگذار کنید که توی انجام کاری که شما میخواید خوب هستن!»
این در ظاهر خیلی واضحه (اینقدر که گفتنش به نظر مسخره میاد)، اما شما باید با افرادی شریک بشید یا همکاری کنید که به طور طبیعی، خودشون کاری که شما میخواید انجام بدن رو انجام بدن.
نوال میگه:
من تقریبا کاری رو راه اندازی نمیکنم یا فردی رو استخدام نمیکنم یا با کسی همکاری نمیکنم، مگر اینکه مطمئن بشم اونها به کاری که من میخوام انجام بدن علاقه دارن.
جوانتر که بودم، سعی میکردم با مردم راجع به مسائلی که میخوام صحبت کنم و اونها رو بهش علاقمند کنم. من فکر میکردم که میشه انجام هر کاری رو، به هر کسی فروخت (اون رو به انجام کار قانع کرد). اما شما نمیتونید این کار رو بکنید. نمیتونید اونها رو پرانگیزه نگه دارید. ممکنه اولش با هیجان انگیزه ایجاد کنید، اما نگه داشتن اون سطح از انرژی و انگیزه برای مدت طولانی ممکن نیست.
مگر اینکه پادشاهی چیزی باشید و بخواید ملت رو بفرستید جنگ… بعد دیگه بعد از اون هیجان و قانع کردن اولیه، خیلی مهم نیست وقتی که ملت یکم سرد میشن.
اگر میخواید کسی رو برای بلند مدت با انگیزه و انرژی نگه دارید، این انگیزه باید ذاتی باشه. شما نه میتونید اون رو درست و حسابی ایجاد کنید، نه میتونید حفظش کنید. شما فقط باید مطمئن بشید که اونها برای انجام کاری که شما میخواید، انگیزه ذاتی دارن.
صداقت، کاریه که کسی انجام میده، علیرغم چیزی که میگه انجام میده
خوندن سیگنالها بسیار مهمه. سیگنالها کاری هستن که مردم انجام میدن، بدون توجه به حرفی که میزنن. برای همین توجه به سیگنالهای ظریف و کوچک بسیار مهمه. همه ما احتمالا اینو میدونم که اگه یه نفر، توی یه رستوران، با گارسون خیلی بد رفتار کنه، احتمالا بالاخره یه وقتی با شما هم بد رفتار خواهد کرد.
اگر یه نفر سر یه نفر رو کلاه بذاره (حتی اگر دشمنش باشه) یا نسبت به کسی کینهتوزی کنه، حتی اگر دوست شما باشه، احتمالا خیلی طول نمیکشه تا تعریف و برچسب شما هم سر یک عصبانیت یا هرچیز دیگهای، از دوست به دشمن تغییر کنه و اون همون کارها روی شما پیاده سازی کنه. بنابراین، افراد خشمگین، کینه توز، دو رو و کوتاه مدت، اساسا در زندگی همینطوری هستن و بهتره ازشون پرهیز کنید.
در واقع، اخلاق و رفتار مردم به طرز عجیبی ثبات داره. این یکی از نکاتیه که نوال روش خیلی تاکید میکنه و میگه افراد طولانی مدتی رو پیدا کنید که «به طرزی غیرمنطقی، با اخلاق و صادق هستن» و یه مثال از یه دوستش میزنه به این شکل:
من دوستی دارم که توی شرکتش سرمایه گذاری کردم. اما کسب و کارش شکست خورد. میتونست با اعلام ورشکستگی، همه بدهیهای خودش به سرمایه گذارنش رو از بین ببره، اما در سه تا حرکت مختلف، پول شخصی خودش رو به شرکت تزریق کرد تا بالاخره شرکت موفق شد و نتیجه داد. تو همه این مدت، پول سرمایه گذارانش رو از بین نبرد.
همیشه ازش تشکر میکردم و یه بار بهش گفتم «شگفت انگیزه که اینقدر نسبت به سرمایه گذارانت و پولشون خوب بودی و اونها رو از بین نبردی.» دلخور شد و گفت: «من این کار رو برای شما نکردم. من این کار رو برای سرمایه گذارانم هم نکردم. من این کار رو برای خودم انجام دادم. این ارزش و اعتبار و عزت نفس منه. این چیزیه که من بهش اهمیت میدم. من اینطوری زندگی میکنم.»
این یه نمونه از آدمیه که شما میخواید که باهاش کار کنید.
یه جمله از یه نفر دیگه هم میگه که:
self-esteem is the reputation that you have with yourself
عزت نفس، شهرتیه که شما پیش خودتون دارید
بنابراین، افراد خوب، با اخلاق، افراد آسون، افراد قابل اعتماد و افرادی که بشه روشون حساب کرد، عزت نفس بالایی دارن؛ چون شهرت خوبی پیش خودشون دارن و نمیخوان خرابش کنن.
این خودپسندی و منیت نیست؛ عزت نفس و خودپسندی متفاوت هستن. خودپسندی، کسی لایقش نیست؛ اما عزت نفس یعنی لااقل شما پیش خودت میدونی که با چهارچوبهای درونی خودت، اخلاق رو رعایت کردی.
به طور کلی، این هم از اون چیزایی هستش که هرچی بیشتر یکی ادعا میکنه که داره، احتمالا کمتر داره… مثل سیگنال وضعیت و کلاس و مقام. هرچی بیشتر یه نفر از خفن بودنش میگه و میخواد زیادی اون رو تو چشم بقیه کنه، احتمالا تقلبیتره… هرچی بیشتر یکی راجع به قابل اعتماد بودن و صداقت خودش حرف میزنه، جا داره بیشتر بهش شک کنید.
خلاصه که یه صنعتی رو انتخاب کنید که توش بتونید با افراد بلندمدت، بازیهای بلند مدت انجام بدید.
با خوشبینهای منطقی شراکت کنید
با بدبینها شراکت نکنید. باورهای اونها خود-شکوفا هستن.
برای ساختن، باید شما یه خوشبین منطقی باشید. منطقی به این مفهوم که دنیا رو اونطوری که هست ببینید؛ اما خوشبین باشید نسبت به تواناییهاتون در ساختن چیزی که میخواید بسازید.
ما همه کسانی رو میشناسیم که همیشه بدبین هستن و هر چیز و هر کس و هر ایدهای رو که سر راهشون بیاد، سعی میکنن «به بهانه منتقد سازنده بودن» زمین بزنن. اینها افرادی هستن که در زندگیشون کار بزرگی انجام نخواهند داد. اونها احساس میکنن وظیفهشون اینه که سوراخ (و ایرادهای) هر چیزی رو پیدا و نمایان کنن. البته ایراد پیدا کردن توی چیزها و ایدهها، چیز بدی نیست، مادامی که راه حلی هم برای ارائه داشته باشید.
یه ضرب المثل نظامی قدیمی هست که میگه: «یا رهبری کن، یا دنبال کن، یا از سر راه برو کنار.» این افراد، دنبال گزینه چهارم هستن. نه رهبری میکنن، نه دنبال کننده هستن، نه میخوان که از سر راه کنار برن؛ فقط میخوان به شما بگن که این ایده و کار، چرا جواب نمیده!
بیشتر افراد موفقی که من میشناسم، سوگیری بسیار شدید نسبت به عمل کردن دارن. میخوان که کارها انجام بشه. سادهترین راه برای اینکه ببینی یه چیزی کار میکنه یا نه، انجامشه. بنابراین اگر میخواید در زندگی موفق باشید، روابط خوبی داشته باشید، ثروت بسازید، تناسب اندام داشته باشید، یا حتی شاد باشید، باید روی عملگرایی تعصب زیادی داشته باشید.
شما باید خوشبین باشید، ولی نه به شکل غیرمنطقی. همه میدونیم که هیچی بدتر از چشم بسته خوشبین بودن و بیپروا دنبال کردن چیزی که ارزشش رو نداره، نیست.
برای همین روی «خوشبین منطقی» تاکید میکنه چون باید توانایی دیدن دامها و نکات منفی رو داشته باشید، همه همچنان سر خودتون رو بالا بگیرید و به سمت موفقیت برید.
ما یه زندگی بیشتر نداریم، چرا سعی نکنیم یه چیز بزرگ بسازیم؟
این یکی از جذابیتهای ایلان ماسک هستش و یکی از دلایلی که برای خیلیها الهامبخشه. اون کارهای بسیار جسورانهای رو امتحان میکنه؛ اون یه مثال خوب برای بزرگ فکر کردنه.
حتی ساختن چیزهای کوچک کلی کار میبره. من فکر نمیکنم کسی که یه سوپرمارکت داره، کمتر از ایلان ماسک کار میکنه یا زحمتش کمتر یا کم ارزشتره؛ برعکس، احتمالا بیشتر هم هست؛ اما به هر دلیلی (جبر جغرافیایی، تحصیلات، شرایط) اون فرصت به این بزرگی فکر کردن رو پیدا نکرده، بنابراین نتیجه کارش به این بزرگی نیست. بنابراین، بهتره که بزرگ فکر کنید؛ و البته در حد توان و منطق خود، خوشبین باشید.
حرف بدبینها خیلی تاثر برانگیزه… در واقع حرف اونها اینه که: «من که تسلیم شدم. فکر نمیکنم بتونم کار بزرگی انجام بدم. پس بهتره دنیای من جایی باشه که توش هیچکس نتونه کاری انجام بده. پس واسه چی کسی رو تشویق کنم که بره کاری انجام بده؟ چون اگه شکست بخوره که خب حق با من بوده؛ اما اگر موفق بشه، من رو بد جلوه میده…»
ما از نسل بدبینها هستیم
اگر چند هزار سال به عقب برگردیم، مثلا دو نفر که دارن توی جنگل میگردن رو تصور کنید. اونها یه صدایی میشنون، شبیه صدای یک ببر. یکیشون که بدبینه، پا میذاره به فرار… خوشبینه، میگه: «نه بابا، چیزی نیست!» و میمونه و غذای ببر میشه.
با اینکه ما از نسل بدبینها هستیم، اما باید بدونیم که جامعه مدرن بسیار امنتر از جنگلهای چند هزار سال پیشه و خیلی بعیده که به این سادگی به ویرانی کامل برسیم؛ البته که باید از ویرانی کامل (total ruin) به هر شکل اجتناب کنیم — توسط ببرهای عزیز خورده نشیم.
اما در واقع، سود ماجرا به مراتب بیشتر و نامحدوده، اما ضرر ماجرا کمتر و محدود. مخصوصا در یک جامعه مدرن امروزی. قبلا بدبین بودن منطقی بوده، اما الان خوشبین بودن منطقیتره.
تنها چیزی که باید بهش توجه کنیم اینه که از ویرانی کامل دور بمونیم؛ چیزهایی مثل به زندان افتادن، چیزهایی که باعث آسیب به بدن و سلامتی میشه، یا چیزهایی که باعث از دست رفتن همه داراییهامون میشه…
از اینها دوری کنید، ولی خوشبین و منطقی بمونید.
اینم از قسمت پنجم مجموعه «چطوری ثروتمند بشیم، بدون اینکه خوش شانسی بیاریم» از نوال راویکانت.
قسمت بعدی این مجموعه درباره نوع دانشی هست که برای موفقیت بهش نیاز داریم؛ و از مهمترین قسمتهای این مجموعه است. منتظر باشید.
مرسی که با به اشتراک گذاشتن بهروزنامه و پستهاش از من حمایت میکنید.
تا قسمت بعد؛
بهروز
سپاس بیکران ارادتمندم