چطوری ثروتمند بشیم، بدون اینکه خوش شانسی بیاریم — قسمت نه
مهارتی به اسم بیزنس وجود نداره؛ به دنبال قوی سیاه
سلام، خوبید؟
وقتشه که بریم سراغ قسمت نهم مجموعه «چطوری ثروتمند بشیم، بدون اینکه خوش شانسی بیاریم» برگرفته از رشته توییت و پادکست معروف نوال راویکانت. این قسمت (مخصوصا بخش آخرش) از قسمتهایی که شاید خیلی با عقل جور در نیاد، ولی به نظرم نگاه جالبی به ماجرا داره. حتما بخونیدش — اگه به دوستاتون هم پیشنهادش بدید که عالی میشه.
قسمتهای قبلی رو اینجا هم میتونید ببینید. اینم که قسمت قبل 👇
مهارتی به نام «بیزنس» وجود نداره
نوال میگه: [در مقایسه با بقیه علمها] بیزنس برای من در پایینترین رتبه قرار داره. هیچ مهارت واقعی به نام «بیزنس» وجود نداره. مثل اینکه بگیم «ارتباط» یا relating یک مهارته؛ مثلا «ارتباط با آدمها» یا relating to humans؛ این زیادی گسترده است.
بسیاری از چیزهایی که در مدارس بازرگانی (business schools) تدریس میشه، بیشتر شبیه حکایتهای مختلف هستن و اونجا بهشون میگن «مطالعات موردی» یا Case Studies — البته در بسیاری از مدارس بازرگانی، اتفاقا چیزهای مهم و هوشمندانهای هم آموزش داده میشه؛ اینطوری نیست که فقط اینها باشه، ولی خب بخش زیادیش هم case study ها هستن.
اما اونها در واقع فقط حکایت هستند که سعی میکنن با قرار دادن حجم زیادی از دادهها در اختیار شما، بهتون کمک کنن که الگوهای مشابه رو مطابقت بدید؛ اما واقعیت اینه که تا خودتون در اون موقعیت قرار نگیرید، هرگز اونها رو به طور کامل درک نخواهید کرد.
حتی در همون شرایط هم، متوجه خواهید شد که مفاهیم پایهای نظریه بازیها، روانشناسی، اخلاق، ریاضیات، کامپیوتر و منطق بسیار بسیار بهتر به شما کمک خواهد کرد.
انجام دادن سریعتر از تماشا کردنه
نیوی: منظورتون چی بود که گفتید: «انجام دادن سریعتر از تماشا کردنه»؟
نوال: وقتی بحث منحنی یادگیریتون میشه، شما میخواید که این منحنی یادگیری رو بهینه کنید… یکی از دلایلی که من پادکست گوش دادن رو دوست ندارم همینه، با اینکه تولید کننده پادکست هستم؛ من دوست دارم اطلاعات رو خیلی سریع مصرف کنم.
و من خواننده خوب و سریعی هستم و میتونم خیلی با سرعت مطالعه کنم؛ اما تا حد خاصی میشه با سرعت گوش کرد. میدونم، خیلیها هم پادکست رو با سرعت ۲ یا ۳ برابر گوش میدن، اما نه فقط صدای همه مثل سنجاب میشه، بلکه به عقب برگشتن و یادداشت برداشتن و ذخیره کرده کلیپهای کوتاه اون بسیار سخته.
به همین ترتیب، بسیاری از مردم فکر میکنن میتونن با تماشای انجام کار توسط دیگران یا حتی با مطالعه راجع به اون، کسب مهارت کنن. برگردیم به case study های که یک مثال کلاسیک این مساله است.
اونها کسب و کار دیگران رو مطالعه میکنن، اما در واقع، شما با راه انداختن یه غرفه لیموناد فروشی یا مشابهش، چیزهای بیشتری در مورد اداره یک کسب و کار خواهید آموخت؛ یا باز کردن یک مغازه خرده فروشی محلی.
این روشی هستش که شما باهاش کار رو یاد میگیرید؛ زیرا بسیاری از ظرافتها تا زمانی که واقعا وارد کار نشده باشید، خوشون رو نشون نمیدن.
به عنوان مثال، این روزها همه به مدلهای ذهنی علاقمند شدن. شما میرید Farnam Street و Poor Charlie’s Almanack از چارلی مانگر رو میخونید و همه مدلهای ذهنی رو یاد میگیرید… حالا کدوم بهتره؟ کدوم رو بیشتر استفاده میکنید؟ کدوم در چه شرایطی بهتره؟ این قسمت سخت ماجراست.
برای مثال، چیزی که من یاد گرفتم این بوده که «مسئله کارفرما - کارگزار» در دنیا خیلی خیلی چیز تاثیرگذاریه. مسئله اصلی «انگیزه» یا incentive است. یا اینکه «دوراهی زندانی» یکی از اون بخشهای تئوری بازیهاست که بعدش تقریبا میتونید کلا کتابش رو زمین بذارید.
در ضمن، بهترین راه برای یادگیری تئوری بازیها، زیاد بازی کردنه. من حتی کتابی راجع به تئوری بازیها نخوندم، اما خودم رو بسیار مسلط به این موضوع میدونم. من هرگز مسئلهای در کتابهای تئوری بازیها ندیدم که وقتی میخونمش پیش خودم نگم: «اوه، آره، به نظر منظقی میاد!»
دلیلش هم اینکه که من با انواع بازیهای مختلف بزرگ شدم و با دوستان و آدمهای مختلف و به موارد عجیب و غیر معمولی زیاد برخوردم، برای همین این موضوع برای من «طبیعت دوم» یا second nature محسوب میشه. شما همیشه میتونید با انجام کار در محل، اون رو بهتر یادبگیرید.
تعداد تکرارهای «انجام کار» منحنی یادگیری شما رو هدایت میکنه
اما انجام دادن کار ظریفی است و چیزهای زیادی رو در بر میگیره. برای مثال، فرض کنید که من میخوام یادبگیرم که چطوری یه کسب و کار رو به خوبی اداره کنم. اگر کسب و کاری رو راه اندازی کنم و هر روز اونجا باشم و یه کار تکراری انجام بدم؛ مثلا پر کردن قفسهها در یک خورده فروشی، من چیز زیادی یاد نخواهم گرفت، چون یه سری کار تکراری رو دارم انجام میدم.
در واقع من هزاران ساعت وقت میذارم ولی برای کارهای تکراری. در حالی که، اگر من هزار تکرار مختلف از کار رو انجام میدیم، قضیه کاملا متفاوت بود؛ بنابراین منحنی یادگیری در تکرارهای کارهاست، نه تکرار یک کار.
مثلا اگر همش در حال آزمایشهای بازاریابی در فروشگاهم بودم؛ اجناس رو تغییر میدادم، ظاهر رو تغییر میدادم، برندها رو تغییر میدادم، جای اجناس رو تغییر میدادم، ساعت کار، کانالهای آنلاین و غیره رو تغییر میدادم و با مشتریها صحبت میکردم یا با کسب و کارها در همسایگی صحبت میکردم و از اونها یادمیگیرفتم، قضیه متفاوت بود. هزاران ساعت رو اونجا میگذروندم، و تکرار در انجام و امتحان کارهای مختلف.
تعداد این تکرارهاست که منحنی یادگیری رو هدایت میکنه. بنابراین هرچی تکرارهای (iterations) بیشتری داشته باشید و ضربات بیشتری به سمت هدف بزنید، سریعتر یاد میگیرد؛ این فقط مربوط به ساعاتی که تمرین میکنید نیست.
اگر حاضر باشید هر روز یه ذره ضرر کنید، ممکنه بعدا حسابی برنده بشید
در واقع، ترکیبی از هر دو است [بخش بالا]: تکرار و تغییر و تکرار؛ اما من فکر میکنم که ما به شکلی ساخته شدهایم و جهان به شکلی پیش روی ماست که برای ما فرصت تکرار یک کار تکراری رو به راحتی فراهم میکنه. اما اگر ما بتونیم بریم راهی برای انجام کارهای جدید پیدا کنیم، به مراتب بهتر است.
البته انجام یک کار جدید برای اولین بار به شدت سخت و دردناکه، چون در قلمرو نامشخص و ناشناسی قدم میذاریم و سرگردان هستیم؛ و احتمال شکست در اون بسیار زیاده. بنابراین، برای موفقیت در این راه، شما باید با شکستهای کوچک و مکرر بسیار بسیار راحت باشید.
نسیم طالب هم درباره این قضیه صحبت میکنه. اون ثروت خودش رو براساس «قوی سیاه؛ اثر امور بسیار نامحتمل» به دست آورده. نسیم طالب ثروتش رو با هر روز یه ذره پول از دست دادن و تکیه بر اتفاق افتادن چیزهایی که به نظر دیگران خیلی نامحتمل بودن به دست آورد؛ در حالی که بیشتر مردم میخوان هر روز مقدار کمی پول بدست بیارن، و در ازای اون ریسکهایی رو تحمل میکنن.
ما اینگونه تکامل پیدا نکردیم که هر روز کمی خونریزی (bleed، به منظور ضرر) داشته باشیم. اگر بیرون و در طبیعت باشید و زخمی شوید و به معنای واقعی هر روز کمی خون از دست بدید، در نهایت زنده نخواهید موند. شما باید خونریزی رو متوقف کنید.
ما برای پیروزیهای کوچک تکامل یافتهایم، اما این قضیه معمولا بسیار گرون برامون تموم میشه؛ میریم دنبال جایی که همه میرن؛ جمعیت اونجاست؛ گله اونجاست. اما اگر بتونید تحمل کنید و هر روز کم ضرر کنید، اما در عوض بعدا یه برد حسابی داشته باشید، اوضاع خیلی متفاوت خواهد بود.
کارآفرینی دقیق همین است. کارآفرینان هر روز کمی ضرر و خونریزی میکنن… پول درنمیارن؛ پول از دست میدن؛ دائما تحت استرس هستن و تمام مسئولیتها به عهده اونهاست… اما وقتی برنده میشن، برد اونها بسیار بزرگتر است؛ به طور متوسط، پول بیشتری درمیارن.
اینم از قسمت نهم مجموعه «چطوری ثروتمند بشیم، بدون اینکه خوش شانسی بیاریم» از نوال راویکانت. میدونم، بعضی جاهاش تنهایی خیلی مفهوم درست حسابی نداره. بقیه قسمتها رو اگه بخونید (یا بشنوید) یکم اوضاع بهتر میشه.
در قسمت بعدی با نوال میریم سراغ موضوع مهم «مسئولیت پذیری و داشتن اهرم (leverage)» که به نظرم خیلی موضوع جذابیه.
دمتون گرم
تا قسمت بعد؛
بهروز
درود و ارادت قلبی و از زحمات شما بسیار سپاسگزارم